سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالیانى که پسر آدم در آن نزد خدا از پیروى هوا معذور است ، شصت سال است . [نهج البلاغه]

عشق

 
 
باغل(پنج شنبه 88 فروردین 20 ساعت 9:58 عصر )

خدا وصیت منو گوش بده نامه مو بخون شاید دیگه من نباشم مواضب عشقم بمون میسپارمش بهت میرم تمام تار و پودمو یه وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودمو خدا یه وقت کسی نیاد بدزده قلب ساده شو کسی نیاد تو زندگیش بشینه زیر سایه شو بهش بگه دوستش داره خیلی بده زمونمون خدا سپردمش بهت مواضب عشقم بمون

فردا قراره منو تو از همدیگه جدا بشیم فردا قراره همدم گریه ی بی صدا بشیم، تو کوچه های بی کسی نیستی و پرسه میزنم، آی آدمها نگاه کنین غریب شهرتون منم، یادش بخیر منو تو و یه قلب پاک و بی غرور،حالا چی شد عوض شدی دلت کجاست سنگ صبور، من تو رو عاشق میکنم هر جور شده حتی به زور، کی میخواد فردا تورو از من بگیره؟ کاش خونه ام ویرونه شه آتیش بگیره، ما باید فردا رو از دنیا بگیریم ما اگه از هم جدا بشیم میمیریم، ما باید قدر این روزهارو بدونیم وای اگه فردا بیاد تنها میمونیم.

خدا شاید این عشقی که من میگمو تو نشناسی خیلی دوستش دارم.راستی یادم نره بهت بگم عزیزترین من اونه خدا مهم نیست اما اون نذاری تنها بمونه. بمیرم واسه حق حقش گریه چقدر بهش میاد وقتی که حرصش میگیره میگه از من بدش میاد،اما وقتی آروم میشه میبینه من بغضم گرفت همین دیونه بازیهاش از اول چشمم رو گرفت

حالا که دیگه مجبوریم از همدیگه وداع کنیم بیا به یاد اون روزها همدیگرو دعا کنیم یه وقتی دید دعا گرفت خدا نذاشت جدا بشیم ای وای داره فردا میاد باید دست به دعا بشیم با قلب پاکت از خدا بخواه منو صبرم بده هنوز نرفتی از پیشم دوریت داره زجرم میده ، کی میخواد فردا تورو از من بگیره؟ کاش خونه ام ویرونه شه آتیش بگیره، عزیزم یادت نره دنیا دو روزه، نمیخوام فردا دلت واسم بسوزه، ای خدا حتی اگه دوستم نداره تو میتونی نذاری تنهام بذاره.



 
آواره(جمعه 87 اسفند 9 ساعت 10:48 صبح )


چنان در خود گرفتارم
که سکه ست از تو بازارم
چه بد مستی ز من سرزد
که رونق رفته از کارم
نه میری از سرم بیرون
نه خوشحالم تو رو دارم
چنان در خود به گردانم
که افتد از نفس جانم
چنان افتان و خیزانم
به باغ برگ ریزانم
که غرق اشک ریزانم
به دوری از عزیزانم
تو را قسم به قرآنم
گمم کن در پی عالم

چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم
به تیر غیب دلگیرم
چو سرو ایستاده میمیرم
چنان از جان و دل سیرم
که دل را پس نمی گیرم

چنین بیچاره ی خویشم
که دل هم رفته از پیشم
سپهسالار عاشق کش
تویی در مذهب و کیشم
چنان از اصل خود دورم
که من آواره مشهورم
حرام نسل مجبورم
در این ظلمت چه پرنورم
چنان در عشق تو گیرم


 
محاکمه ی عشق(جمعه 87 اسفند 9 ساعت 10:36 صبح )
جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم

 
آخر دنیا(جمعه 87 اسفند 9 ساعت 9:26 صبح )
اخر زنگ دنیا کی میخورد

خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه
می شود تقلب کرد ونه می شود سرکسی
را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.

آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.

خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.

خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست






بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 2975  بازدید


» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «